سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

چند تا عکس قبل از 10 روزگی

اینجا 3 روزه هستی برای اولین بار از خونه رفته بودی بیرون.آنا جون و مادر جون تو رو برده بودند واسه آزمایش تیروئید.وقتی تو رو آوردند خونه زود ازت عکس گرفتم. اینجا 6 روزه هستی یه کوچولو زردی داشتی مجبور شدیم بزاریمت زیر دستگاه.خیلی روز بدی بود آخه روی چشمات هم باید چشم بند میذاشتیم تا نور به چشمات نیفته.تو هم همش گریه میکردی نمیخواستی زیر اون دستگاه بمونی. ...
16 دی 1390

افتادن ناف

پنج شنبه 26 آبان من و بابا و آنا جون می خواستیم تو رو ببریم دکتر شب قبلش هم دایی حسام و زن دایی و دایی امین و مامانی(مامان بزرگ من) اومده بودند مشهد که تو رو ببینند.اونا موندند خونه و شام درست کردند و ما رفتیم مطب ددکتر مرندی.چشمات یکمی عفونت داشت بهم می چسبید هم خواستیم واسه چشمات پماد بده هم واسه پاهات که سوخته بود و هم ببینه وضعیت نافت چطوره. بعد از اینکه تو رو معاینه کرد آنا جون نافبندتو کشید کنار تا دکتر نافتو نگاه کنه وبگه که کی میفته ولی دیگه نیازی نبود دکتر بگه آخه همون لحظه نافت افتاد و ما خیلی خوشحال شدیم.10 روز و 7 ساعت از تولدت گذشته بود که از دست ناف راحت شدی.من از وقتی که تو دنیا اومده بودی به همه میگفتم این دکتر سامه...
16 دی 1390

تولد سام

بالاخره بعد از ٩ ماه روزی که منتظرش بودیم رسید.١٦آبان صبح زود از خواب بیدار شدیم و همگی (من و بابا و مامان و بابای من و مامان بابایی) به بیمارستان پاستور رفتیم.هم خوشحال بودم و هم کمی استرس داشتم.مدارک بستری شدن رو پر کردیم و من رفتم که آماده بشم واسه عمل.تا نوبتم بشه تو یه اتاقی منتظر بودم مامانم هم پیشم بود همه بهم زنگ میزدند و می گفتند که نترس استرس نداشته باش ولی من یکمی استرس داشتم آخه دفعه اولم بود که میخواستم برم عمل.دایی حسام بهم میگفت اصلا نترس هیچی نیست فقط اسمتو ازت می پرسند و بعدش خوابت میبره و وقتی بیدار شدی میبینی سام پیشته.راست هم میگفت همونطوری شد من اصلا نفهمیدم کی بیهوش شدم.بالاخره نوبت من رسید و از مامانم خداحافظی کردم(از ...
16 دی 1390

سیسمونی

پسرم عکس های سیسمونی رو باید زودتر تو وبلاگت میذاشتم ولی وقت نشده بود.                     عزیزم روی پتو لوگوی اسمت(سام)طراحی شده.دایی حسام زحمتشو کشیده. همه جا دنبال یه کاپشن سرهمی نوزادی خوشگل گشتم ولی پیدا نکردم واسه همین سفارش دادم دختر عموم(مریم) از ترکیه اینو واست آورد.   این لباس خوشگل رو هم مریم از ترکیه آورده. این شال و کلاه رو آنا جون(مامان من) واست بافته عزیزم. این لباسو مامانی(مامان بزرگ من) واست آورده.   همه این بافتنی ها رو آنا جون ز...
15 دی 1390

جت اسکی

اینجا سام ٣ ماهه است(البته تو شکم) ولی می خوام از الان زرنگ باشه و ترسو نباشه واسه همین رفتم سوار جت اسکی بشم که بچه از الان به هیجان عادت کنه. ...
11 دی 1390